سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل نوشته
درباره وبلاگ


دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت پلیدیها و زشتیها، به زیر خاک می ماندند بهاری جاودان آغوش وا می کرد . جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد! بهشت عشق می خندید. به روی آسمان آبی آرام، پرستوهای مهر و دوستی پرواز می کردند. به روی بامها، ناقوس آزادی صدا می کرد... اگر این کهکشان از هم نمی پاشد؛ واگر این آسمان در هم نمی ریزد؛ بیا تا ما "فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم."

لوگو
دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت
پلیدیها و زشتیها، به زیر خاک می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا می کرد .
جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد!
بهشت عشق می خندید.
به روی آسمان آبی آرام،
پرستوهای مهر و دوستی پرواز می کردند.
به روی بامها، ناقوس آزادی صدا می کرد...
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد؛
واگر این آسمان در هم نمی ریزد؛
بیا تا ما



آمار وبلاگ
بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 26254






 
سه شنبه 88 آذر 10 :: 7:36 عصر :: نویسنده : سوز دل
اله ی اشک

 


وقتی چیکه چیکه اشکات روی گونت می ریزه….. وقتی می گردی اونی رو پیدا کنی که می خوای … بعد یه لحظه خودتم گم می کنی وقتی می خوای بخندی اما اشک امانتو بریده .… وقتی می خوای گریه کنی اما غرور بهت اجازه نمی ده .…اونوقته که تازه می فهمی بغضت داره داغونت می کنه….. اونوقته که می فهمی کسانی رو کم داری … اونوقته که می فهمی هر کسی رو رها کردن راحت نیست ….. آره خودتم اینو خوب میدونی که اگه صداقت رو قبول نکنی خدا بهت پشت می کنه…… وقتی نمی دونی برای آروم شدنت باید چیکار کنی ….. وقتی هنوز تو لحظه هات صدای نفس های ؟ جاری ….. اون زمان که اشک از چشمات حلقه حلقه پایین میاد ؛ اون زمان که دل اشک هم شکسته ؛ مثه دل تو !!! آروم که چشاتو ببندی ؟ می بینی همون گوشه ی متروکه ی ذهنت که رهام کردی به امید خدا و خودت راه افتادی تا به آسمون برسی …. خودت راه افتادی تا سفر رو به پایان برسونی…. بدوون ؟ ...بدون پاهای ؟.... اما بین سفر احساس کردی که یه چیزی کم داری … برگشتی که ؟ با خودت ببری !!! ؛ حالا … حالا … اون دیگه نیست … اون دیگه وجود نداره.. دیگه حرفی ندارم ….




موضوع مطلب : سکوت دل